delara
پدری دارم عزیز و مهربان
هم دوستش دارم به اندازه جان
پدرم با از خودگذشتگی فراوان
می کند کار و تلاش فراوان
هنگام غروب ، می رسد از راه
پدرم با خستگی فراوان
درون دستانش هست
پر از میوه و چیز های خوب و دل آرا
من می دوم شاد و خوشحال
به استقبال پدر مهربان
پدرم دارد بر لبش لبخندی دل آرا
او می کشد مرا در آغوش گرمش
و می زند بوسه ای پر مهر، بر پیشانی ام
من از پدرم آموختم
گذشت و ایثار و حمایت از خانواده را
پدر جانم همیشه زنده باشی
زمین تا که هست
باشد سایه دل آرای تو بر سرمان
( دل آرا شرکاء )
^.^.^.^.^
ای رطل گران
از خواب گران
خیز خیز
ای تشنه به دیدار پدر
از آن هیاهوی ایام
خیز خیز
ای زندگی ، ای تابندگی
( دل آرا شرکاء )
^.^.^.^.^
به مناسبت روز بهزیستی و تامین اجتماعی
و هفته بهزیستی
این شعر و سروده بسیار زیبا از بانو دل آرا شرکا را تقدیم میکنم .
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
delara sh
nghvh av;h
nghvh a