چه زیبا بود و دل آرا
آن نغمه های پرندگان زیبا
می زیستند به آرامی
پرندگان گوناگون رویایی
بودند در کنار هم
با شادی و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا از شاعران زن محبوب شعر نو
باز هم هوای باران
باز هم صدای خش خش برگ ها
باز هم نوبت عشق دل آرا
بازهم رقص دل انگیز ریزش برگ ها
باز هم هوای ابر و نسیم خوش
باز هم صدای صاعقه و رعد و برق
باز هم دویدن بر روی زمین های خیس
باز هم جمع کردن برگ های خشک و رنگی
سبز و زرد و قرمز
باشد مبارک آغاز مهر
باشد مبارک پاییز
فصل دل آرای رنگ ها
( دل آرا شرکاء )
دلارا شرکا کیست
nghvh av;h ;dsj
ahuv
auv nghvh
ahuv nghvh
n;gli nghvh
wnhd nghvh
می خندیدم به زیبایی
در آن کوه و دشت رویایی
عاشق بودم و شاد
تنفس می کردم آن هوای پاک
و می دیدم آن کوه های دل آرا
و آن درختان سرسبز و زیبا
به که چه زندگی عالیه
به که حال دل آرا عالیه
( دل آرا شرکاء )
گاهی زندگی
به کام ماست
گاهی زندگی
همچون پرستوهاست
گاهی ما را می برد
با نسیم آرزوها
گاهی ما را می خنداند
با اندکی نگاه
گاهی ما را دلخوش می کند
به یافته ها
گاهی ما را می برد
به صدر آرزوها
گاهی چشمک می زند دل آرا
می گوید تو بیا دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا
nghvhav;h
ahuv lhwv hdvhk
auv
n;gli
svhdkni
svhda
ol,hkkni
jvhki svh
دیدم پلیس خوب راهنمایی و رانندگی
در شوکت و زیبایی و شکیبایی
او بود انسانی مدیر و مدبر
و با گذشت و منحصر
در وجودش بود انسانیت و مهربانی
در کنار کمک و امدادرسانی
در شرایط سخت و بحرانی
که شهروندان حادثه دیده بودند و در نگرانی
یا که مانده بودند در جاده ها به حیرانی
بدون کمک دوست و بستگانی
او رسیدگی می کرد و نظارت
با صبر و متانت
در کار شهروندان خاطی
که با سهل انگاری در رانندگی
به خطر می انداختند جان انسانی
او بود در کار و تلاش
در تابستان داغ و زمستان برفی
وجودت هست پر آرامش و دل آرا
ای پلیس خوب راهنمایی و رانندگی ما
( دل آرا شرکاء )
دلارا شرکا شاعرامروز ایران
تو هم درآخر راه
تمام دلبستگی ها
و دلتنگی هایت را
می سپاری بر باد
و نگاه کنی بر ما
و در آن تالاب روزگار
در آن جولانگه روزگار
برسی با صداقت افکار
( دل آرا شرکاء )
بود اوایل پاییز رفتیم به روستایی نزدیک
به قصد جمع آوری زباله ها
برای پاسداشت محیط زیست
در مسیر رودخانه
شروع کردیم به جمع آوری زباله
ناگاه دیدیم از مردم آن روستا
آمد و رها کرد زباله های خود را
در مسیر رودخانه زیبا
پرسیدم از او ، از چه سبب است کار او
او سرش را تکان داد و نگریست به ما
با دیده ای ترحم آمیز
گفت به ما ، بیهوده است کار شما
هر چند ماهی می آید سیل
و می برد هر آنچه هست از پی
در پشت سد می ماند زباله ها
و در آنجا جمع آوری می شود آنها
تعجب کردم از سخن او
و آگاه شدم از طرز تفکر او
می دیدم در آب جاری رود
از لباس و کفش و شیشه و چمدان
و لاستیک بچه و پلاستیک کهنه
و کیسه های سم پاشی درختان میوه
این آب می گذشت هر روز
از بالای این زبالها های سمی و آلوده
و جاری بود در سد
و دوباره ضدعفونی می شد آب سد
و بعد در آب لوله کشی شهر
و می نوشیدیم
از آن آبی که دیگر نبود
آن آب پاک
و دل آرا ی سرچشمه
( دل آرا شرکاء )
nghvhav;h
ahuvck
ahuv
auv
n;gli
svhdkni
;gd\
,dnd,
auv