رفته بودیم برای بازی مفرح بولینگ
بودم در جایگاه پرتاب توپ بولینگ
نگریستم به آن توپ سنگین بولینگ
فکرم شد معطوف کار و هدف و توپ بولینگ
می اندیشیدم به تشابه هدف و بازی بولینگ
انتخاب هدف بزرگتر
برداشتن توپی سنگین تر
و آنگاه برداشتن گام در مسیر شروع
و سپس افتادن در مسیر درست
و رفتن و رفتن
تا رسیدن به پیروزی شیرین
و موفقیت دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
دلارا شرکا شاعرانه های عاشقانه او
می ریخت
آن پنبه دانه های نقره ای
از آسمان پر ابر نیلی
بودیم سرمست و شاد
در میان آن برف و باد
همچون آن درختان در میان برف
که بودند تک تک
پنهان و نمایان
می شدیم پنهان و نمایان
دل آرا و خندان
( دل آرا شرکاء )
شاعر زن دلارا شرکا
می تپید بی امان ضربان قلبش به تکرار
چون بچه آهویی در حادثه گرفتار
گرفته بود نفس
در آن قفس
بود تنش از عرق خیس
بی تامل نگاهی انداخت به پشت سر
شعله می کشیدند زبانه های آتش
و می سوخت اسباب خانه در آتش
گر تامل میکرد بیش از این
سوخته بود او هم ، در آتش
گرفت تصمیم آخرش
رفت به سمت پنجره
و نگریست به خیابان
از طبقه دهم آپارتمان
خواست که خود را
پرت کند در خیابان
شاید که نجات یابد جان
به ناگه حس کرد
دستی بر شانه
برگشت
و دید آن آتش نشان فداکار
آتش نشان برداشت
ماسک خود را از روی صورت
و آن را گذاشت
بر روی چهره
پریشان و مضطرب کودک
آه دوباره زندگی
آتش نشان به سرعت باد
او را گرفت
از میان زبانه های آتش
و برد به سمت زندگی
وقتی رسیدن به بیرون از آتش
آن فرشته دل آرا
از دست داده بود
جان خود را
جانش را داد تا جانی نگهدارد
او شهید شد در راه انسانیت
او نمی میرد
چرا که انسان فداکار
تا ابد زنده است
و نامش هست
دل آرای انسانیت
( دل آرا شرکاء )
nghvhav;h
تو به من مینگریستی زیبا و دل آرا
خجالتی فرا گرفت مرا
چون غنچه گل جمع شدم
در دل داشتم شوق تماشای تو
ولی پنهان کردم روی دل آرا
( دل آرا شرکاء )
ahuv
auv
n;gli
o,hkkni
l,cd; ,dnd,
شیره خونین درخت
در دشتی افسوس برانگیز
بریده دیدم پیکر
درختان دل انگیز
می کشیدند و می بردند
الوارهای آن درختان نگون بخت
با قصاوت و نادانی مضاعف
شیره ای سرخ رنگ
جاری بود از تنه یکی از آنها
آن خون سرخ رنگ
داشت فریادی بی صدا
بی شک هر که برید درختی زیبا
او را کشته است در دنیا
دستی کشیدم
بر روی آن تنه نازنین درخت
دستانم آغشته شد
به شیره خونی رنگ
با آن شیره خونین درخت
نوشتم از آن ظلمی که بر او رفت
من میکارم درختی چون تو دل آرا
که سرمست کند همه دل ها را
نگهدار توأم ای درخت زیبا
تا که تو را به سپارم به نسل فردا
( دل آرا شرکاء )
تخت جمشید
آرام و خرامان
میرفتم بالا از آن پله ها
آن پله های موفقیت و شکوفایی
در عصری طلایی
می نگرسیتم آن آثار
باقی مانده از تخت جمشید
در آن طلوع خورشید
که با من می گفت
می توان بهترین بود دل آرا
در هر زمان و جای که هستی
( دل آرا شرکاء )
ایرانم ای وطنم
می کشمت به زیبایی
می بینمت در شکوفایی
در خاک ارزشمند تو
می تپد هشتاد میلیون قلب ایرانی
هم غنی و وسیع و دل آرایی
هم شکوهمند و سزاواری
ایران ای همه شکوه و افتخار من
همیشه باشی برقرار
همیشه باشی در اقتدار
( دل آرا شرکاء )
ایران ایرانم
ای سرزمین آبا و اجدادم
ای سرچشمه گرفته
از هنر و مهر و دوستی
گنجینه هایت بس دل آرا
عطر هوایت هست
دل انگیز و روح افزا
ایران ای وطنم
تا که هست زمین پیدا
تو باشی سرافراز و جاویدان
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا دلنوشته زیبای عاشقانه
اشعار عاشقانه
شعر ناب
دلنوشته ناب
سروده ناب
دلارا شرکا
nghvhav;h
av khf
sv,ni khf
ngk,ai khf
hauhv
می خندیدم به زیبایی
در آن کوه و دشت رویایی
عاشق بودم و شاد
تنفس می کردم آن هوای پاک
و می دیدم آن کوه های دل آرا
و آن درختان سرسبز و زیبا
به که چه زندگی عالیه
به که حال دل آرا عالیه
( دل آرا شرکاء )
گاهی زندگی
به کام ماست
گاهی زندگی
همچون پرستوهاست
گاهی ما را می برد
با نسیم آرزوها
گاهی ما را می خنداند
با اندکی نگاه
گاهی ما را دلخوش می کند
به یافته ها
گاهی ما را می برد
به صدر آرزوها
گاهی چشمک می زند دل آرا
می گوید تو بیا دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا
nghvhav;h
ahuv lhwv hdvhk
auv
n;gli
svhdkni
svhda
ol,hkkni
jvhki svh
به تماشای رنگ پاییز
نشسته بود دلم
در آن بی قراری برگها
می وزید باد در میان آنها
می چرخیدند و دور میزدن
نجوا کنان
به دور خود آنها
می گفتند
هنگام پاییز دل آراست
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
درباره دلارا شرکا
شمارش اعداد ، شعر کودک ، از اشعار بانو دلارا شرکا
دست دست دست
دست دست دست
انگشتا ده دونه است
می شماریم
یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج
شش ، هفت ، هشت ، نه ، ده
حالا من چندتا ، تو رو دوست دارم
ده تا ده تا
کوچولو دل آرای من
حالا بزن دست
دست دست دست
دست دست دست
( دل آرا شرکاء )
کوچولو من اومده به حرف
با نوک زبان می زنه حرف
کوچولو دل آرای من
چه شیرین
دهان رو باز می کنه به حرف
بگو عزیز جان
با سخن دل آرا حرف
( دل آرا شرکاء )
صبح شد
بیدار شد کوچولو
کوچولو دل آرا می گه
درود
صبحتون بخیر مامان و بابا
می شوره دست و رو
شونه می زنه به مو
با لبی خندون
کوچولو می شینه
سر سفره نون
می خوره شیر با نون و کره و پنیر
تا که بشه بزرگ و دل آرا و دلیر
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
nghvhav;h
ahuv
av
n;gli
svhda
svhdkni
o,hkkni
می اندیشیدم با خود
بنویسم از کجای آن دیده
آخر طولانی بود شرح آن دیده
از آن مصیبت ها که بر طبیعت رفته
فریاد کشیدم از آن ظلم رفته
سرودم در اشعارم
بی اختیار از آن دیده
با دلی که گشت خون
می نویسم با قلم سرخ
از آن مصیبت ها
که بر طبیعت دل آرا رفته
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
دیدم در خواب
آن یار دیرینه و دل آرا
او نشسته بود
بر پای صندلی
که بر آن نشسته بود
یار دیگری
دستان او بود در دستش
و نگاهش گره بسته بود در نگاهش
قلبم بشکست و بدرد آمد
اشکم بریخت از روی گونه هایم
من تماشایش می کردم
نا باورانه
مگر می شود
آن یار دردانه
مرا از یاد برده
از او دور می شدم
که ناگه پریدم
از آن خواب دوش
( دل آرا شرکاء )
هوا بود ابری و بهاری
رفتیم به کوههای آن حوالی
که هر روز تماشا میکردیم از آن خانه شهری
با نغمه های فراوان رفتیم بر بلندای اولین آن
هنوز نیامده بودیم فرود
که ناگه بود در جلوی پایمان پرتگاهی مهیب
اگر که بود هوا کمی تاریک و زمین خیس
شاید می آمد حادثه ای پیش
آن کوه نگون بخت ، برش خورده بود
چون تکه پنیری از وسط
پای آن بود صاف و آماده ساخت
بود در روبه رو چشمان ما
برج های بلند و بالای بسیارِ ،
تمام و نیمه تمام بسیار
که ساخته بودند بر بالای کوه
نگریستیم به وسعت شهر پر دود
که کشیده شده بود بر بلندای کوه
با چشم خود دیدم قبر آن کوه های زیبا
که مدفون شده بودند در میان برج ها
گریان شد دل آرا
به حال آن کو ه های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
آن هنگام آشنایی
دل می تپید از برای او
چشمانم پر شده بود
از نگاه پرتمنای او
شیفته او شد دل
آن هنگام که شنید
سخنان پر مهر او
چه زیبا بود و دل آرا
آن سخن ها
و قول های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا شعر زیبا
یثمشقش
ساخقشنش
nghvhav;h
ahuv
auv
n;gli
,,dnd,