می اندیشیدم با خود
بنویسم از کجای آن دیده
آخر طولانی بود شرح آن دیده
از آن مصیبت ها که بر طبیعت رفته
فریاد کشیدم از آن ظلم رفته
سرودم در اشعارم
بی اختیار از آن دیده
با دلی که گشت خون
می نویسم با قلم سرخ
از آن مصیبت ها
که بر طبیعت دل آرا رفته
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
دیدم در خواب
آن یار دیرینه و دل آرا
او نشسته بود
بر پای صندلی
که بر آن نشسته بود
یار دیگری
دستان او بود در دستش
و نگاهش گره بسته بود در نگاهش
قلبم بشکست و بدرد آمد
اشکم بریخت از روی گونه هایم
من تماشایش می کردم
نا باورانه
مگر می شود
آن یار دردانه
مرا از یاد برده
از او دور می شدم
که ناگه پریدم
از آن خواب دوش
( دل آرا شرکاء )
هوا بود ابری و بهاری
رفتیم به کوههای آن حوالی
که هر روز تماشا میکردیم از آن خانه شهری
با نغمه های فراوان رفتیم بر بلندای اولین آن
هنوز نیامده بودیم فرود
که ناگه بود در جلوی پایمان پرتگاهی مهیب
اگر که بود هوا کمی تاریک و زمین خیس
شاید می آمد حادثه ای پیش
آن کوه نگون بخت ، برش خورده بود
چون تکه پنیری از وسط
پای آن بود صاف و آماده ساخت
بود در روبه رو چشمان ما
برج های بلند و بالای بسیارِ ،
تمام و نیمه تمام بسیار
که ساخته بودند بر بالای کوه
نگریستیم به وسعت شهر پر دود
که کشیده شده بود بر بلندای کوه
با چشم خود دیدم قبر آن کوه های زیبا
که مدفون شده بودند در میان برج ها
گریان شد دل آرا
به حال آن کو ه های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
آن هنگام آشنایی
دل می تپید از برای او
چشمانم پر شده بود
از نگاه پرتمنای او
شیفته او شد دل
آن هنگام که شنید
سخنان پر مهر او
چه زیبا بود و دل آرا
آن سخن ها
و قول های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا شعر زیبا
یثمشقش
ساخقشنش
nghvhav;h
ahuv
auv
n;gli
,,dnd,
سلام وبلاگ واقعا زیبایی داری خیلی خوشم آمد اگر وقت کردی 1سری به وبلاگ ما هم بزن و نظرتو راجبش بگو.