امشب شب یلداست
دل ما پر از آرزوهاست
امشب شب یلداست
قلب ما پر از شکوفه های دل آراست
می خوریم آجیل و تخمه
قاچ می کنیم هندوانه سرخ
دان می کنیم انار سرخ
ما شادیم تا خود صبح
گوش می کنیم نوای آهنگین موسیقی
شب مان را می کنیم رنگی
امشب که طولانی ترین شب سال است
ما دورهمیم و با هم می خندیم
ما می خوانیم امشب
ترانه زندگی مان را دل آرا
تا خود صبح
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
وزیدن گرفت نسیم خوب بهار
بر زمین خشک و خار
رفتیم بر بالای کوه های اطراف شهر
لب مان خندان بود و می شنیدیم
آواز خوش پرندگان
تا که رسیدیم بر بالای آن کوه زیبا
اما دگر نبود صدای نغمه پرندگان
پیچیده بود در دل کوه
صدای گوش خراش
ابزار آلات و ماشین های پردود
در برابر دیدگان ما
می بریدند و قطعه قطعه می کردند
آن کوه های دل آرا
با آن ماشین های گوش خراش
و بد شکل و ناهنجار
حفر کرده بودند گودال بزرگی
و بود در کنار آن
تلی از خورده سنگ های باقی
حاصل آن حفاری
و به نظر بود همچون
نخاله های ساختمانی
بود مثل این کوه بی گناه
کوه هایی بسیار که تکه و کنده
و برداشته شده بودند بی گناه
و رها شده بودند در آن بیابان
آن منظره دهشتناک
چیزی نبود به جز
قتل و تکه پاره کردن کوه ها
که به درد آورد قلب دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
مطالعه میکردم زمین شناسی
از نحوه تشکیل و تولد کوهی
به مدت چهل میلیون سال زمینی
کنجکاوانه آن مدت زمان را
محاسبه کردم با نسل انسان
گرفتم
هر صد سال با سه نسل انسان
هر یک میلیون سال سی هزار نسل انسان
هر چهل میلیون سال
یک میلیون و دویست هزار نسل انسان
و آنرا در هفت میلیارد جمعیت کنونی انسان
شد عددی نجومی
در این هنگام پی بردم به ارزش کوهی
یادم آمد از آن کوه های حاشیه شهر
برخی از آنها برای معدن و جاده
برکنده شده بودند
از جا ، یا از وسط یا از گوشه
و بر روی و دور بعضی از آنها
بخاطر داشتن آب و هوای خوش
مدفون شده بودند
در بین ساختمان ها و برج ها
و در این میان
دیدم آن مظلومیت
کوه های زیبا و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
شاعر زن دلارا شرکا
با پیراهنی سفید و دل آرا
با قلبی پر از عشق و وفا
با چشمانی پر از انتظار
نشستم به امید دیدار
شاید که دیر رسی
به من عاشق وفادار
من هم چیدم
گل های رز عشق را از سیم
و آنرا گذاشتم
داخل گلدانی از محبت
آری تو می رسی به من
با عشق دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
دلارا شرکا اشعار خاص و بسیار زیبا
یثمشقشساخقشنش
nghvhav;h
ahuv
auv
n;gli
;gd\
می اندیشیدم با خود
بنویسم از کجای آن دیده
آخر طولانی بود شرح آن دیده
از آن مصیبت ها که بر طبیعت رفته
فریاد کشیدم از آن ظلم رفته
سرودم در اشعارم
بی اختیار از آن دیده
با دلی که گشت خون
می نویسم با قلم سرخ
از آن مصیبت ها
که بر طبیعت دل آرا رفته
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
دیدم در خواب
آن یار دیرینه و دل آرا
او نشسته بود
بر پای صندلی
که بر آن نشسته بود
یار دیگری
دستان او بود در دستش
و نگاهش گره بسته بود در نگاهش
قلبم بشکست و بدرد آمد
اشکم بریخت از روی گونه هایم
من تماشایش می کردم
نا باورانه
مگر می شود
آن یار دردانه
مرا از یاد برده
از او دور می شدم
که ناگه پریدم
از آن خواب دوش
( دل آرا شرکاء )
هوا بود ابری و بهاری
رفتیم به کوههای آن حوالی
که هر روز تماشا میکردیم از آن خانه شهری
با نغمه های فراوان رفتیم بر بلندای اولین آن
هنوز نیامده بودیم فرود
که ناگه بود در جلوی پایمان پرتگاهی مهیب
اگر که بود هوا کمی تاریک و زمین خیس
شاید می آمد حادثه ای پیش
آن کوه نگون بخت ، برش خورده بود
چون تکه پنیری از وسط
پای آن بود صاف و آماده ساخت
بود در روبه رو چشمان ما
برج های بلند و بالای بسیارِ ،
تمام و نیمه تمام بسیار
که ساخته بودند بر بالای کوه
نگریستیم به وسعت شهر پر دود
که کشیده شده بود بر بلندای کوه
با چشم خود دیدم قبر آن کوه های زیبا
که مدفون شده بودند در میان برج ها
گریان شد دل آرا
به حال آن کو ه های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
آن هنگام آشنایی
دل می تپید از برای او
چشمانم پر شده بود
از نگاه پرتمنای او
شیفته او شد دل
آن هنگام که شنید
سخنان پر مهر او
چه زیبا بود و دل آرا
آن سخن ها
و قول های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا شعر زیبا
یثمشقش
ساخقشنش
nghvhav;h
ahuv
auv
n;gli
,,dnd,