من و تو دوستیم و دختر خاله
با هم می رویم
خانه خاله
چه شیرین است
چایی گرم ،خانه خاله
می خندیم با یکدیگر
در خانه خاله
چه بی ریاست
خانه دل آرای خاله
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا اشعار ناب
بود اوایل پاییز رفتیم به روستایی نزدیک
به قصد جمع آوری زباله ها
برای پاسداشت محیط زیست
در مسیر رودخانه
شروع کردیم به جمع آوری زباله
ناگاه دیدیم از مردم آن روستا
آمد و رها کرد زباله های خود را
در مسیر رودخانه زیبا
پرسیدم از او ، از چه سبب است کار او
او سرش را تکان داد و نگریست به ما
با دیده ای ترحم آمیز
گفت به ما ، بیهوده است کار شما
هر چند ماهی می آید سیل
و می برد هر آنچه هست از پی
در پشت سد می ماند زباله ها
و در آنجا جمع آوری می شود آنها
تعجب کردم از سخن او
و آگاه شدم از طرز تفکر او
می دیدم در آب جاری رود
از لباس و کفش و شیشه و چمدان
و لاستیک بچه و پلاستیک کهنه
و کیسه های سم پاشی درختان میوه
این آب می گذشت هر روز
از بالای این زبالها های سمی و آلوده
و جاری بود در سد
و دوباره ضدعفونی می شد آب سد
و بعد در آب لوله کشی شهر
و می نوشیدیم
از آن آبی که دیگر نبود
آن آب پاک
و دل آرا ی سرچشمه
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
عمه ای دارم عزیز و مهربان
عمه ام را دوست دارم به اندازه جان
عمه ام برایم می خرد
اسباب بازی و خوراکی
یا که می پزد
غذاهای خوشمزه و رنگی
عمه دل آرای من
می بوسد روی من
و می گوید توهستی
دل آرای جان من
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
auv uharhki ;,jhi n;gli uharhki sv,ni cdfh svhda shdkni
لباس خوش رنگ و زیبا
راستی که به تن
چه دل آرا ست
در آن رنگ و نقش افسون کننده آن
براستی که
زندگی دل آرا ست
من می چرخم با آن لباس دل آرا
و می خندم با دنیای دل آرا
( دل آرا شرکا )
دلارا
delara
delara
سوگند به عشق
و به هر آنچه
در هستی ست
سوگند به نیلوفر آسمانی
و به آن شور و شعف رویایی
سوگند به آن
ماهتاب و روز تنهایی
( دل آرا شرکاء )
^.^.^.^.^.^
چشمانم گشوده شد
در آغوش خانواده ای
پر از مهر
من پرورده شدم
در دامان خانواده ای
پر از عشق
پر از ایثار و تلاش و مشوق
من اکنون میبینم
جهانم را دل آرا
در امنیت و صلح و صفا
دنیای من روشن است
چون دارم خانواده ای
خوب و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
25 مرداد
15 مه _ 25 اردیبهشت
^.^.^.^.^.^
وه که چه آسمان دل آراست
با وجود آن سنجاقک های زیبا
در آن چمنزار سرسبز رویا
شده بود مفتون دلم
در چرخش و رقصیدن های
آن سنجاقک های
رنگارنگ زیبا
( دل آرا شرکاء )
delara sh
nghvh a
دل آرا
ng Hvh
nghvhav;h
ahuv auv
می اندیشیدم با خود
بنویسم از کجای آن دیده
آخر طولانی بود شرح آن دیده
از آن مصیبت ها که بر طبیعت رفته
فریاد کشیدم از آن ظلم رفته
سرودم در اشعارم
بی اختیار از آن دیده
با دلی که گشت خون
می نویسم با قلم سرخ
از آن مصیبت ها
که بر طبیعت دل آرا رفته
( دل آرا شرکاء )
Delarashoraka
دیدم در خواب
آن یار دیرینه و دل آرا
او نشسته بود
بر پای صندلی
که بر آن نشسته بود
یار دیگری
دستان او بود در دستش
و نگاهش گره بسته بود در نگاهش
قلبم بشکست و بدرد آمد
اشکم بریخت از روی گونه هایم
من تماشایش می کردم
نا باورانه
مگر می شود
آن یار دردانه
مرا از یاد برده
از او دور می شدم
که ناگه پریدم
از آن خواب دوش
( دل آرا شرکاء )
هوا بود ابری و بهاری
رفتیم به کوههای آن حوالی
که هر روز تماشا میکردیم از آن خانه شهری
با نغمه های فراوان رفتیم بر بلندای اولین آن
هنوز نیامده بودیم فرود
که ناگه بود در جلوی پایمان پرتگاهی مهیب
اگر که بود هوا کمی تاریک و زمین خیس
شاید می آمد حادثه ای پیش
آن کوه نگون بخت ، برش خورده بود
چون تکه پنیری از وسط
پای آن بود صاف و آماده ساخت
بود در روبه رو چشمان ما
برج های بلند و بالای بسیارِ ،
تمام و نیمه تمام بسیار
که ساخته بودند بر بالای کوه
نگریستیم به وسعت شهر پر دود
که کشیده شده بود بر بلندای کوه
با چشم خود دیدم قبر آن کوه های زیبا
که مدفون شده بودند در میان برج ها
گریان شد دل آرا
به حال آن کو ه های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
آن هنگام آشنایی
دل می تپید از برای او
چشمانم پر شده بود
از نگاه پرتمنای او
شیفته او شد دل
آن هنگام که شنید
سخنان پر مهر او
چه زیبا بود و دل آرا
آن سخن ها
و قول های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
دلاراشرکا شعر زیبا
یثمشقش
ساخقشنش
nghvhav;h
ahuv
auv
n;gli
,,dnd,